سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخراج

در را که بست
درمانده ى نفس عصیانگرى شدم که دلگیر است
دریغ درگاهت از پدربزرگمان
ما هم بعد پدران
نه کارى مى کنیم که بقیه نکرده باشند
و نه لحظه اى تجسم هدفى
که چگونه قامت کوچکمان
به درگاهت که نه
چون نامحرمیم!
به نزدیکى درگاهت برسد؛
سرلوحه ى عصیان را که بیرون کردى انگار منتظر بهانه اى بودى
که گردوخاک خانه ات را جارو کنى
گرد و خاکها از وقتى بیرون شدند...
گردباد لعنتى امانشان نمى دهد
عده اى ته چاه و زیر آبها
مقداریشان هم روى هم
تلنبارى از خاکند،
اما من
هنوزجلوى در خانه ات به گوشه اى چسبیده ام
تا شاید نسیمى بوزد
بادى موافق که امانم را از تو بخواهد،
به خدایى ات قسم مى دهمت
که در را باز کنى
وگرنه زیر پایى میروم
و قاتى با هر چیز دیگرى مى شوم
که از چهره ام
جز رنگ خاک
چیز دیگرى
باقى
نماند
در را بازکن...