عاشقی که کافی نبود
نامه ای به عشق زمینی
با عرض سلامت باشی
عاشق سابق تو وسوسه شد که نوشته ای به نام ندانسته ی تو بسراید
چرایش را نپرس
درست است که هر آنچه از دیده برآید خوشش آید
هوش و هواسم که دیگر سِر شده
نه می توانم تضمینت کنم و نه اصلاٌ تو را ببینم!
با این همه خرسندم که امروز بهترم
و انتظاری که تا تاریکی طول میکشد
تا با هم به هر جایی سرکی بکشیم و دست هم را بگیریم
با دیدی به افق بی کران خدا
میرویم به هرجای زیبایی که با تو زیباتر می شود
حیف که باز هم رسیدم به آرزویی محال
که صبح نشود و بی تو بیدار نشوم...
صبحها که می گذشت کمی تکان خوردم
راستش قسمت من نبوده ای
قسمت تو بهتر از من است
و حقیقتی که تلخ و شیرین است
تنهایت گذاشتم
امیدوارم که خدا تنهایت نگذارد