معنای ترتیب
سبز،زرد و قرمز
و ما می دویم
تنها چراغ راهنمایی آنجا ایستاده
و شاید دارد فکر می کند
به حال و آینده اش
ولی یک چیز را درمورد او میدانم
اینکه معنای ترتیب را فهمیده!
سبز،زرد و قرمز
و ما می دویم
تنها چراغ راهنمایی آنجا ایستاده
و شاید دارد فکر می کند
به حال و آینده اش
ولی یک چیز را درمورد او میدانم
اینکه معنای ترتیب را فهمیده!
باور کن که در زندگی
نه لازم است مانند جغد سفید شب به دنبال طعمه بگردی
و نه در روشنایی روز به دنبال تاریکی
وقتی تمام موانع زندگیمان ذهنی اند و سراب
و تو باور نمی کنی که جعلی اند
سرابها را می بینی و فقط شعار آزادی می دهی
چون خوابی و سرابهای جعلی فراگرفته اندت
و تو هنوز خوابی...
پس به نام و مدد خدا سرابها را نبین و تلاش کن و بیدارشو
بیدار و بی سراب و ترین شو
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم.
"مرحوم حسین پناهی"
قبول دارم که نه تو مثل من هستی
نه من شبیه تو
به شباهت ناچیزمان هم درصدی نمی دهم
شاید تفاوت ما در دیدگاهمان است
از وقتی که به جمعی دوست داشتنی نرفته ام
روزهای هفته را گم کرده ام
گاهی اوقات جمعه سه شنبه است و فلان فلان
لبخندی که در جمع می توان داشت از یادم رفته
و معیارها مرا درگیر خود کرده اند
معیار نقص عضوها و ذهنی که...
دکتر به من گفت،بله خودش گفت،در گوش من گفت!
اینکه چقدر بد میگذرد به کنار،او یعنی دکتر،دکتر است دیگر
و حرفش سند است و روحیه ام ناز شصت دکترم
نذر کرده ام
هر ازگاهی چرندیاتی بنویسم که کسی نفهمد
مثل همیشه و هر روز و در هر کاری که میکنیم
یک مشت نفهم و تکراری هستیم که همدیگر را مانند زندگی نفهمیده ایم
هرکسی هم فهمید بی ادعا ماند
و ما هی به او لقب دادیم تا مغرور شد
آخیش...ادای نذر چه حالی می دهد
نامه ای به عشق زمینی
با عرض سلامت باشی
عاشق سابق تو وسوسه شد که نوشته ای به نام ندانسته ی تو بسراید
چرایش را نپرس
درست است که هر آنچه از دیده برآید خوشش آید
هوش و هواسم که دیگر سِر شده
نه می توانم تضمینت کنم و نه اصلاٌ تو را ببینم!
با این همه خرسندم که امروز بهترم
و انتظاری که تا تاریکی طول میکشد
تا با هم به هر جایی سرکی بکشیم و دست هم را بگیریم
با دیدی به افق بی کران خدا
میرویم به هرجای زیبایی که با تو زیباتر می شود
حیف که باز هم رسیدم به آرزویی محال
که صبح نشود و بی تو بیدار نشوم...
صبحها که می گذشت کمی تکان خوردم
راستش قسمت من نبوده ای
قسمت تو بهتر از من است
و حقیقتی که تلخ و شیرین است
تنهایت گذاشتم
امیدوارم که خدا تنهایت نگذارد
هر از گاهی به کتاب پدربزرگ نظری اجمالی می افکنم
از آن کتاب تعریف زیاد شنیده ام
شنیده ام و ندیده ام
دیده ام و نفهمیده ام
ساکت باشید که هنوز اینجایش را حفظ نکرده ام!
یادت باشد که فردا ترسناک است
هان کجا؟
پس فردایت را هم مثل فرداها ترس را پیشه کن
پیشه وری و هنوز
اندرخم و پیچ خورده ی تونل وحشتی که برای خودت ساخته ای
بمان و بترس
برای تو کرم کوچولوی میوه های پوسیده پیامی دارم
ای ناقص جماعت نقصان،از خودت بابت این ترس ات بترس
امروز را نه مثل دیروز