قربانی غروریم
قربانی خودبینی و بدبینی
و قربانی اولین سجده ی نکرده ای
که فقط کینه توزی اش دست و پایمان را بسته
و این انگار موروثی شده
که از قربانیهای غروریم
دردناک
برای همیشه
پیش تر
آدم که حوا را داشت،
سیب را دوست داشت،
اما انسان دانه هاى ریز و طلایى گندم را دوست دارد،
حتى از سیب هم بیشتر
چند وقتى است ستادى احداث شده
بنام "ستاد پاداش"
کاربرد زیادى هم دارد؛
از ابتداى زندگى راه مى رویم چون نمى خواهیم تنها بمانیم،
درس میخوانیم تا مدرک بگیریم،
کار میکنیم تا پول در بیاوریم،
دوست داریم چون به هم نیاز داریم،
زنده هستیم چون نفس میکشیم،
اما وقتى که مردیم شاید جایزه اى نگیریم چون تمام جوایز را قبلأ پیشخور کرده ایم!
در را که بست
درمانده ى نفس عصیانگرى شدم که دلگیر است
دریغ درگاهت از پدربزرگمان
ما هم بعد پدران
نه کارى مى کنیم که بقیه نکرده باشند
و نه لحظه اى تجسم هدفى
که چگونه قامت کوچکمان
به درگاهت که نه
چون نامحرمیم!
به نزدیکى درگاهت برسد؛
سرلوحه ى عصیان را که بیرون کردى انگار منتظر بهانه اى بودى
که گردوخاک خانه ات را جارو کنى
گرد و خاکها از وقتى بیرون شدند...
گردباد لعنتى امانشان نمى دهد
عده اى ته چاه و زیر آبها
مقداریشان هم روى هم
تلنبارى از خاکند،
اما من
هنوزجلوى در خانه ات به گوشه اى چسبیده ام
تا شاید نسیمى بوزد
بادى موافق که امانم را از تو بخواهد،
به خدایى ات قسم مى دهمت
که در را باز کنى
وگرنه زیر پایى میروم
و قاتى با هر چیز دیگرى مى شوم
که از چهره ام
جز رنگ خاک
چیز دیگرى
باقى
نماند
در را بازکن...
اگر قرار است که براى پول درآوردن شعرى بسراییم
ارزشش به همان پول است
جایش هم ته جیب شلوارمان،
به ما مى گوید مادى باش و درگوشه اى تنها بمان
درآمد بساز وگرنه مفت هم نمى ارزى
شعر فردوسى درآمد نساخت
ولى انسان ساخت
انسان ساخت؟
خودت را براى خودت نمى خواستم
براى خودم مى خواستم
لیاقتش را نداشتم
هر کسى ارزش داشتن الماس را ندارد،
حتى الماس فروش.
وقتى اولین سیب را خوردم احساس بدى داشتم
مى دانستم که اشتباه کردم
هرچند که خوشمزه بود...
در بخشندگى ات شکى نیست
اما اى کاش این بار را هم مى بخشیدى.
نان ما را با سلام و صلوات دور سرمان مى چرخانند
آخرش به دهانمان نمى رسد
مشکل از آنها نیست
ما پرنده ى خوبى نیستیم چون نمى توانیم طعمه را در هوا شکار کنیم
باید پرواز کنیم ولى بال پرواز نداریم
با هر فشارى که به بازویمان مى آوریم
نه
فایده اى ندارد
آخر مى دانى؟
حق گرفتنى است
اما چگونه اش را خدا مى داند که شکر که حق گرفتنى است ارواح عمه ام!
"با عرض پوزش از عمه ام"
این روزها تا سرم را بلند می کنم می بینم که تاریک شده است
نزدیک شب است و من باز هم تا غرق شدن رفتم و برگشتم
فردا هم همین طور میگذرد...
اینجا زود شب می شود
همیشه شب است